ناجوانمرد




هوا بس نا جوانمردانه سرد است
چه جمله آشنایی
اما
آیا این هواست که نا جوانمرد است؟
فکر این جمله خطور ذهن را از دیدی آشنا به ذهن میگذراند
که این زندگیست که سرد است
نا جوانمردتر از هوا
هوا که گرم میشود آخر
میگرددو میچرخد
سرما زیبایی دارد گاهی
اما این روزهای سرد منست که همیشه زمستان است
غبار تنهایی سالهاست که بر آن نشسته
بی امیدو بی شمار
اصلا بیا فراموش کنیم ناجوانمردی و سرما را
دلمان را به همان دل خوش کنک های این بیابان سرد و یخ زده خوش کنیم
اما انگار دلخوش کنک ها را جیره بندی کردند
اصلا نمیخام به چیزی فکر کنم
شاید دل خوش کنک چیزیست زیبا
همان که همه آخر به آن میرسند
و منم روزی با آغوش باز با او همبستر میشوم
و غمهایم را با سرمای زمستانی روزگارم
آدمکها
و غبار تنهایی
با او تقسیم خواهم کرد
آری دلخوش کنک خوب است
آری مرگ خوب است
و زیبا
به جوانمردی
و گرمی
...
و دیگر خواهم خندید از همه چیز
جبر جغرافیایی
نزدیکان دور
تنهایی
و همه چیز

هیچ نظری موجود نیست:

ارسال یک نظر