ابریه ابری اما با طراوت




روزهای ابری رو دیدید که با همه ابری بودن چقدر با طراوته حتی تو زمستون... روزهای ابری را بیشتر دوست دارم.دوست دارم به خاطر روشنایی اش،که نه تاریک است و نه پر نور.همه جا روشن است اما خبری از سایه نیست،رنگ ها ارزش واقعی خود را دارند و دیگر در سایه روشن گم نمی شوند و تصاویر برجسته ملموس اند.

روز های ابری برای من خاطره انگیز ترند. روز های ابری وقتی تازه نم باران شروع می شود و بوی خاک بلند را می کند.روز های ابری، وقتی که مسافرتی داشته باشی به شمال و منظره ی جنگل از دور،که تا چشم کار می کند سبزی و سفیدی است و وقتی می روی میان درختان ،همه جنگل را لایه ای از آب پوشانده است.نفس که می کشی حس می کنی بیشتر از آنکه هوا وارد ریه ات شود آب پرش می کند و همه ی اینها به کنار، این بوی غریبی که جنگل دارد. روزهای ابری و بارانی وقتی پیاده ای وقتی شدی عین موش آب کشیده و دائم قطره های آبی را که از بین موهایت روی صورتت می ریزد،پاک می کنی.

روز های ابری و صدای رعد.

روز های ابری و اولین دانه های برف که کف حیاط،زمین می خورند و زود آب می شوند.روز های ابری و زنگ ورزش های مدرسه که باید به خاطر باران،کلاس می ماندیم ،روز های ابری و صدای قطره هایی که به برگ ها می خورد.روز های ابری وقتی از پنجره بیرون را نگاه می کنی و باد قطره های درشت باران را به شیشه می کوبد و منظره ی بیرون را محو می کند.


و دست آخر یک صبح که بعد ار چند روز بارن مداوم هوا صاف می شود.از آن روز هایی که فکر می کنی اگر دستت را دراز کنی می شود سنگ های روی کوه ها ،که به طرز عجیبی نزدیک تر از همیشه اند را برداشت. یا اگر سرت را بچرخانی می توانی تک درخت های پارک جنگلی را بشماری،صبحی که آفتابش شبیه آفتاب سال ها قبل،آفتابی که زردی اش به سفیدی می زند.صبحی که همچنین آفتابی روی زمینی که هنوز از باران دیشب خیس است و آسمانی که اساسی آبی است با آن ابر های پفکی سفید و پرندگانی که طبق عادت معمول بعد از باران نطقشان باز شده است و اگر پنجره را باز کنی نسیم خنکی هم می وزد.




روزهای ابری را دوست دارم چون آسمان هم درد و هم رنگ من است...


هیچ نظری موجود نیست:

ارسال یک نظر